امشب خیلی حالم گرفته است
چند ماهه که هر شب جمعه تا صبح با هم صحبت می کردیم اما امشب چکا ر کنم
همه خونواده بهم گیر دادن که چند روزه تو خودتی چه ته !
یعنی انقد قیافم تابلو شده !
باورش برام سخته ! ولی مثه اینکه دیگه فراموشم کرد
یه بار که تصمیم گرفتیم دیگه همه چی رو تموم کنیم ودیگه به هم تلفن نزنیم
اون زد زیر قولش و تماس گرفت زد زیر گریه شکه شدم اصلن باورم نمی شد که انقد بهم وابسته شده باشه.
چند بار وسوسه شدم که بهش زنگ بزنم ,
ولی دیگه نمی تونم شاید الان متعلق به کسی دیگه است
نمی خوام براش یه مانع بشم
نمی خوام زندگیش و خراب کنم .
شاید این آخرین وبلاگی باشه که می نویسم هیچکی که برام کامنت نمی ذاره .
اونم که منو فراموش کرده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا اگه قرار به جدایی بود چرا ما رو سر راهه هم قرار دادی! چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا کم آوردم ,الان که دارم اینا رو مینوسم نمی تونم جلو اشکامو بگیرم
"م" عزیزم !
حتمن تو الان خوابی یا داری به خواستگاری دیروز فکر می کنی
می دونم به من فکر نمی کنی.